مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

من و مامانی و بابایی

نمایشگاه برج میلاد

این چند روز بابایی توی برج میلاد که نمایشگاه معماری و ... هست غرفه دارن و چون شخصا من و شمارو دعوت کردن (با کلی خواهش و تمنا و اصرار و دعوت نامه رسمی ) بالاخره روز جمعه با عمو جواد و خاله ندا رفتیم اونجا و تو هم چون نه شیر می خوردی و نه درست و حسابی خوابیده بودی یه کمی اذیت شدی قربونت برم ولی با این حال برای همه می خندیدی از بس که تو مهربونی.                                            ...
24 شهريور 1392

مانی در فرهنگسرا

امروز آخرین جلسه کلاس نقاشی خانم زهرا توی فرهنگسرای پارک کوکب بود¸برای همین با مامان جون و خاله جون محبوبه و رایحه کوچولو رفتیم اونجا تا من از خانم زهرا عکس بگیرم(البته بیشتر خوش به حال تو شد و کلی هم ازت عکس گرفتم).   ...
19 شهريور 1392

اولین حمام خانوادگی

تا امروز که 6 ماه و 18 روزت هست هر دفعه مامان جون می بردت حمام¸ولی چند روز پیش دوباره وان حمامو وصل کردیم و تصمیم گرفتیم دیگه خودمون ببریمت حمام(البته فعلا شما رو میذاریم توی لگن و خودمون میریم توی وان ).خلاصه سه نفری رفتیم حمام که بابا حامد نقش دلاّک رو داشت من هم که طبق معمول نقش خطیر عکاسی رو به عهده گرفتم.کلی بازی کردی و بعدش هم که اومدی بیرون لالا کردی پسر تمیز من. ...
17 شهريور 1392

6ماهگیت مبارک

نیم ساله شدی عزیز دل مامان .خدارو شکر برای واکسن 6ماهگیت مثل واکسنای قبلیت اذیت نشدی.                                               ...
29 مرداد 1392

مانی دیگه به به می خوره

یک هفته زودتر از زمانی که باید غذا بخوری مامان جون برات فرنی درست کرد و شما هم استقبال کردی .قربونت برم که به به دوست داری¸تازه وقتی یه کوچولو خوردی اومدم بزارمت توی کریرت تا برای قاشق بعدی ازت عکس بگیرم ناراحت شدی و گریه کردی ¸یعنی انقدر به به دوست داری¸ حتی بیشتر از می می ؟              اینم چهره مانی فسقلی بعد از خوردن فرنی ...
24 مرداد 1392

مانی کوچولو گل شده

چند روز پیش(که 5ماه و 20 روزت بود) تصمیم گرفتم یه گشتی تو اینترنت بزنم ببینم می تونم راهی پیدا کنم تا عادت روی پا خوابیدن رو از سرت بندازم(آخه می دونم هر چی بزرگتر بشی ترک کردن این عادت برات سخت تر میشه قشنگم) که به یه موضوعی برخوردم توی نی نی سایت راجع به تربیت خواب کودک¸همین طور که داشتم حرفای مامانارو می خوندم شما هم کنار من مشغول بازی با پاهات بودی و من تصمیم گرفتم تا همون موقع شروع کنم به تربیت خوابت ¸برای همین ملافتو انداختم روت و آهنگ  خوابتو (cinder and smoke)برات گذاشتم و پستونکتو گذاشتم دهنت و سرتو ناز می کردم و تو هم می خندیدی و دست و پا می زدی و در حالیکه من اصلا باور نمی کردم نیم ساعت بعدش خوابت برد حتی بدو...
21 مرداد 1392

نشستنت روی زمین مبارک

امروز که 5ماه و 17روزت هست وقتی نشوندمت  روی زمین و دستامو بردم کنار دیدم دیگه می تونی خودت بشینی(البته زمانش کوتاهه).چقدر هم که بانمک میشی وقتی می شینی.آفرین پسر کوچولوی زبل مامان.                                                 ...
15 مرداد 1392