سومین مسافرت
این اولین مسافرت 3نفرمون بود و با اینکه زمانش کوتاه بود خیلی خیلی خیلی خوش گذشت.4شنبه صبح راه افتادیم.توی جاده چالوس مه قشنگی بود برای همین نگه داشتیم تا عکس بگیریم ولی تو اصلا حواست به دوربین نبود و برای ماشینایی که رد میشدن ذوق می کردی و دست و پا می زدی. قبل از تونل کندوان هم وایسادیم تا آش بخوریم و تو اونجا کلی کیف کردی و میخندیدی(البته این آشی که من خوردم نصف شب یه تاثیرات کوچیکی روت گذاشت).رسیدیم چالوس و رفتیم هتل عرش همون هتلی که سال 88من و بابا حامد اومده بودیم و بابایی اونجا برام تولد گرفته بود. یه کم تو هتل استراحت کردیم ¸البته شما اینجوری مشغول استراحت بودی: بعدش رفتیم ساحل¸وااای که تو چقدر خوشحال و خندون بودی و یکسره دست و پا میزدی. 5شنبه صبح رفتیم سمت مرزن آباد¸بابایی با یکی قرار داشت برای خرید زمین توی روستای تویر.چند ساعت تو بغل من و بابایی مشغول دست و پا زدن بودی ولی چون کار بابا طول کشید دیگه خسته و کلافه شدی ¸البته منم کلافه شدم. عصری رفتیم خرید¸تو هم که مثل مامانی عاشق خریدی کلی بهت خوش گذشت.میذاشتیمت توی کالسکهیه کم که می رفتیم صدات در میومد و می خواستی که بغلت کنیم تا قشنگ همه جارو ببینی.خلاصه با کالسکه با سرنشین می رفتیم ولی بی سرنشین بر می گشتیم.راستی شبا روی تخت بین من و بابایی می خوابیدی البته بابا حامد قول داده بود که مواظب باشه تو رو مصدوم نکنه که به قولش هم عمل کرد.صبح روز جمعه رفتیم دریا و یه سری عکس گرفتیم.قربونت برم که موهات فرفری شده. دیگه راه افتادیم سمت خونه¸از جاده دیزین برگشتیم.بین راه رفتیم توی یه فروشگاه وقتی خانم فروشنده تو رو دید کلی برات ذوق کرد و رفت همکاراشو آورد تا تو رو ببینن.خلاصه تو این سفر تو توجه همه رو به خودت جلب می کردی از بس که با نمک و خواستنی هستی.تازه دیگه یه کمی شیر می خوری بدون اینکه لازم باشه قبلش کمی بخوابی.ساعت 10رسیدیم خونه و تو با گریه از خواب بیدار شدی ولی تا چشماتو باز کردی و دیدی توی خونه ای آروم و خوشحال شدی و یه ساعتی بیدار بودی و با خودت حرف می زدی و بازی می کردی.خلاصه سفر خیلی خوبی بود¸به تو هم خیلی خوش گذشت.