هفتمین مسافرت
تصمیم گرفتیم صبح روز اول فروردین با دایی جون مهدی+خاله جون سمیه+اوحد کوچولو بریم شیراز شهر خاله جون سمیه‚برای همین شب قبلش وقتی خواستیم کالسکتو از توی ماشینم برداریم تا بزاریم تو ماشین بابا با صندوق عقب خالیه ماشین روبرو شدیم‚واااااااااااااااااااااااااای هر دو تا کالسکتو دزدیده بودن(دیگه اتفاقیه که افتاده فدای سرت مانی قشنگم ‚بابایی باید دوباره زحمتشو بکشه).توی راه هم تو و اوحد تقریبا با هم هماهنگ بودید و زمان خوابتون یکی بود و اینکه تو این سفر هر دوتون توی اعتصاب غذا بودید.شبا ما خونه خاله حمیده(خواهر خاله سمیه)میخوابیدیم و اوحد اینا هم که خونه مامان جونش میخوابیدن و توی روز هم که همه با هم میرفتیم بیرون میگشتیم.شب دوم رفتیم حافظیه ولی چون شلوغ بود بیخیالش شدیم و فقط جلوی درش یه عکس یادگاری انداختیم. آقای حسینی در حال خوندن حافظ اونجا هم بیخیال جارو برقی نمیشدی مشغول بازی با استوانه هوش که خاله حمیده بهت عیدی داد(خاله حمیده از الان میخواست هوش تو و اوحد بسنجه که ببینه کدومتونو برای مینا خاتون انتخاب کنه) یه روزم رفتیم خارج از شیراز فسقلیا در حال هندونه خوردن یه روز دیگه هم رفتیم که بریم عفیف آباد ولی چون تو و اوحد تازه تو ماشین خوابتون برده بود دلمون نیومد پیاده بشیم و راهمون کج کردیم به سمت خلیج فارس و خرید و ....(هم شماها خوابتونو کردید هم ما خریدمونو‚اصلا عفیف آبادو می خواستیم چکار) پدر و پسر خوابالو در راه برگشت به خونه البته ما چند ساله که عیدا میریم شیراز(نه اینکه شیرازیا خیلی مهمون نوازن دیگه ما هم از این خصلتشون سوءاستفاده کردیم) شیراز سال 88 شیراز سال 89 شیراز سال 90 که عروسی خاله حمیده بود شیراز سال 91 شیراز سال 92 چون شما خیلی کوچولو موچولو بودی نرفتیم شیراز سال 93