این روزای مانی
وای که چقدر وروجک شدی.دیگه توی بیداری شیر نمیخوری‚به جز فرنی حریره بادوم و سوپ و تخم مرغ هم می خوری‚ یه مدته که شبا یه بار بیدار میشی و گریه می کنی و تا صبح مدام تکون می خوری و زود زود پا میشی شیر میخوری که دکترت احتمال داد که ریفلاکس داری و فعلا باید امپرازول بخوری و خدارو شکر چند شبه دیگه گریه نمی کنی ولی هنوز تو خواب زیاد تکون می خوری.از خوابیدنت بگم که چه کردی این چند وقته هی واااااااااااااااااای من‚ باید با ماشین ببرمت تو خیابونا انقدر بچرخیم و بچرخیم تا یه کمی بخوابی ‚خوابت که سنگین شد یه جا پارک میکنم تا توی خواب بهت شیر بدم که یه وقتایی تا بلندت می کنم دوباره بیدار میشی و روز از نو روزی از نو.(البته تصمیم دارم ترکت بدم ) راستی برات تاب شرتی خریدم‚ وقتی توش نشستی دقیقا همون لبخندی رو زدی که وقتی توی ننو می رفتی (فکر کردی نفهمیدم شیطونک)‚خلاصه که خیلی ازش خوشت اومد برای همین رفتم یکی دیگه هم برات خریدم که خونه مامان جون هم تاب بازی کنی. اولین کلمه ای که گفتی” ماما “بود در 6 ماه و 24 روزگیت.مامان قربونت بره شیرین زبونم.وقتی میخوای مامان بگی لب پایینتو میکنی تو و پشت سر هم میگی ماما ماما ماما.