صندلی ماشین
دیروز جمعه(16 آذر) به پیشنهاد بابا رفتیم تهران که برات صندلی ماشین بخریم.به خاطر ترافیک وقتی رسیدیم مغازه نی نی ما دیگه داشت میبست و کر کره هاشو تا نیمه پایین کشیده بود.تا بابایی بخواد ماشینو پارک کنه من سریع پریدم رفتم تو مغازه ولی فروشنده گفت برای امروز فروش نداریم و فردا بیایید‚ من گفتم که ما مدلشو انتخاب کردیم فقط میخوایم حساب کنیم و بریم پی کارمون‚اونام که دیدن شما اومدی تو مغازه دیگه دلشون نیومد صندلیتو بهت ندن.بعد از نصب کردن صندلیت توی ماشین بابا راه افتادیم سمت خونه‚ آخه روز آخر نمایشگاه بابایی بود و میخواست زودتر برسه.(راستی توی ماشین یاد گرفتی برامون کلی سر سری کردی قربونت برم) بابایی پیاده شد که بره غذا سفارش بده و شما هم که خوابت میومد و بابا هم که رفت ناراحت شدی و زدی به گریه. بابا اومد تا آرومت کنه‚یه کمی هم باهات دالی بازی کرد. قربون اشک تو چشمات برم بابایی دوباره رفت تا غذارو بگیره و منم با پاکت بازی و آهنگ کیتی پری مشغولت کردم. انقدر خسته بودی که تا حرکت کردیم خوابت برد