مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

من و مامانی و بابایی

اولین مسافرت خارجی(نهمین مسافرت)

1393/4/31 16:37
نویسنده : مامان مریم
1,023 بازدید
اشتراک گذاری

20تیر93 رفتیم که بریم به سمت کوش آداسی+ازمیر.توی راه تا فرودگاه امام بنا به دستور بابایی من گازشو گرفتم تا زودتر برسیم که 2 بار جریمه شدیم تازه دفعه دوم که پلیس جلومونو گرفت وای نستادم و فرار کردمزبانیه همچین مادر قانون گریزی داری که البته شوهر ناباب باعث شد که من اینجوری بشمخندونک.توی فرودگاه یکسره راه میرفتی و بازی میکردی و دیگه وقتی هواپیما بلند شد انقدر خسته بودی که سریع خوابت برد ولی سر 1ساعت بلند شدی مشغول بازی با مسافرای پشت سریمون شدی یا وسط هواپیما راه میرفتی و اونجا هم گیر داده بودی به دستشویی توی هوایما همش میرفتی سمتش.وقتی رسیدیم فرودگاه ازمیر سوار اتوبوس شدیم و رفتیم سمت کوش آداسی و شما 1ساعت تو اتوبوس خوابیدی تا رسیدیم هتل(توسان).کلا در طول این سفر خیلی پسر خوبی بودی و غذا خوردنت هم بهتر شده بود و همش مشغول آب بازی تو استخر و دریا و پارک آبی بودی و کلی برنزه شدی.توی کوش آداسی هتلمون خودش کالسکه داشت و ازشون کرایه کردیم.حتی یه شب که رفتیم خیابان کاروانسرا که یه کم بگردیم توی اون همه سرو صدا و شلوغی تو کالسکه خوابت برد و من و بابایی کلی ذوق کردیم.بابایی برات یه شناور بادی خردید که توی آب راحت آب بازی کنی ولی وقتی میرفتی توش گریه ات میگرفت و وقتی روی زمین میرفتی توش خیلی دوسش داشتی.توی خشکی برای تو بود توی آب برا دوست دختر روسیتچشمک(اونجا خیلیا عاشقت شده بودن چه کوچیک چه بزرگ.یکیشون هم یه دختر بور و سفید روسی بود که هم بازیت شده بود).یکی دیگه از کارای مورد علاقت بازی با سگ و گربه ها بود,قربونت برم که مثل خودم عاشق حیوونایی و اونجا هم که سگ و گربه فراوون بود و وقتی می دیدیشون می خواستی خودتو از تو کالسکه پرت کنی بیرون.t1.5t1t2t3t4t5t6t7t8t9t10t11t12.5t12t13t14t15t16t17t18t19t20t21t22t23t24t25t26t27t28t29t30t31t32t33t34t35t36t37t38t39t40t41                                                                     هر شب تو هتل جشن و برنامه داشتن که یه شب ما رفتیم و مسابقه و رقص برای بچه ها بود و بابا حامد شما رو هم گذاشت روی سن و چه میکردی تو ,رفته بودی وسط بچه ها و دست میزدی و نانای میکردی و یهو وسط برنامشون رفتی رو زمین نشستی و یه سری دیگه از بچه ها از جمله دخمل روسیه همه اومدن دورت نشستن,خیلی شب خوبی بود اونشب و تو کلی حال کردیt42t43                                                                                                                                  4شنبه بعد از ظهر رفتیم سمت ازمیر.خواستیم از هتل(هیلتون) برات کالسکه کرایه کنیم که نداشتن و رفتیم بیرون که بگردیم ولی هم بابایی از بغل کردنت کمرش درد گرفت هم شما کلافه بودی که توی بغلی,برای همین رفتیم برات یه کالسکه خریدیم.برات یه موبایل اسباب بازی هم خریده بودیم که وقتی میرفتیم بیرون دور بزنیم گوشیتو یه عالمه وقت میگرفتی در گوشت انگار واقعا کسی داره باهات حرف میزنه و همه هم نگات میکردن و میخندیدن.ازمیر رو بیشتر به قصد خرید رفتیم ولی واقعا خرید با یه مانی کوچولو واقعا سخت و طاقت فرسا بود.ما میرفتیم تو مغازه تو فرار میکردی میومدی بیرون,میرفتی قسمت اتاق پروها و می خوابیدی رو زمین و از زیر دراش که باز بود می خواستی اون تورو نگا کنیخندونک,لباسا رو از توی طبقه ها بر میداشتی,رو زمین ولو میشدی و نقاشی میکشیدی(اصلا تو ذاتا هنرمندی),می رفتیم تو اتاق پرو می می میخوردی و یه بارم که بابایی مجبور شد تو اتاق پرو عوضت کنه و اینگونه بود که بابا حامد ثابت کرد که توی هر شرایط و مکانی در کمترین زمان ممکن میتونه عوضت کنهقه قهه.جمعه هم که از 10 صبح رفتیم فرودگاه چون 1:30پروازمون بود ولی با کلی تاخیر ساعت 5:30 سوار هواپیما شدیم و تو طول این زمان فقط نیم ساعتشو توی کاسکه خوابیدی و یکسره راه رفتی و بازی کردی و ...دیگه وقتی سوار هواپیما شدیم از خستگی بیهوش شدی ولی دوباره سر یک ساعت بیدار شدی.خلاصه که تصمیم گرفتیم دیگه با هواپیمایی قشم ایر جایی نریم با این تاخیر خسته کننده ای که داشت.ولی در کل سفر خیلی خیلی خوبی بود و روحیمون عوض شد.t44t45t46t47t48t49t50t51

پسندها (2)

نظرات (1)

mahasa
6 مرداد 93 0:31
وای خوش به حالت خارج رفتی گل پسلی خیلی نازی دوست دارم نازی پیش منم بیا من همون مهاسا ی 3232 هستم