مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

من و مامانی و بابایی

دهمین مسافرت

1393/5/11 18:04
نویسنده : مامان مریم
246 بازدید
اشتراک گذاری

روز قبل از عید فطر با عمو سید اینا رفتیم سمت کلاردشت.ساعت 6 عصر راه افتادیم ولی انقدر جاده شلوغ بود که حدود 4 صبح رسیدیم کلاردشت.با اینکه زمانش طولانی بود ولی خیلی پسر خوبی بودی و تا رسیدیم توی ویلایی که از قبل کرایه کرده بودیم انگار نه انگار که ساعت 4 و شما تو ماشین خواب بودی,سریع رفتی کنترل تلویزیونو برداشتی و مشغول روشن کردنش شدی ,حالا ما خسته بودیم و میخواستیم بخوابیم تو هم که خواب از سرت پریده بود و مشغول بازی بودی,بالاخره ساعت 5:30 خوابیدی.یه روز رفتیم دریای عباس آباد و تو کلی آب بازی کردی ولی سامیار دوست نداشت تو آب بیاد مثل دفعه اولی که تو دریا رو دیدی و آخرش هم با گریه برگشتی چون از آب دل نمیکندی.یه روز دیگه هم رفتیم پارک رودبارک ولی تو یه دقیقه هم حاضر نبودی بیای پیشمون بشینی و سرت مینداختی زیر و میرفتی بدون هیچ ترسیتعجبو برعکس تو سامیار از مامانش حاضر نمیشد جدا بشه و همش در حال بازی و سر هم کردن و کشیدن الکی قلیون بوددلخور.فقط 10 دقیقه حاضر شدی یه جا بشینی اونم کنار یه خانواده غریبه که یه دختر همسن خانم زهرا داشتن و تو به یادش رفته بودی پیشش و نشسته بودی وسطشون داشتی برا خودت پرتقال میخوردی و اصلا هم احساس غریبی نمیکردیخندونک.(تو این سفر یه سره میگفتی عمو عمو عمو...)         کلار1.5کلار1.6کلار1.7کلار1.8کلار1کلار2کلار3کلار4کلار5کلار6کلار7.5کلار7کلار8کلار9کلار10کلار11کلار12کلار13کلار14کلار15کلار16                 یه روز قبل از برگشتنمون پای کوچولوت به زغال سوخت,بمیرم برات یعنی من داغون شدم و باعث شد این سفر سفر خوبی برام نباشه,فدات بشم انقدر مظلومی که فقط یه کوچولو گریه کردی ولی چون پات میسوخت هی پاتو تکون میدادی و میووردی جلوی صورتم که بوسش کنم و نمی تونستی بخوابی.                                               کلار17                                 جمعه صبح زود راه افتادیم تا مثلا زرنگی کرده باشیم و جاده خلوت باشه ولی چه وضعی بود تو جاده چالوس کلی وقت وایسادیم ولی ماشینا هیچ حرکتی نمیکردن برای همین دور زدیم و از جاده فیروز کوه برگشتیم و هر چند زمان زیادی تو راه بودیم و شما بچه ها کلافه شدید ولی بالاخره ساعت 7 به سلامتی رسیدیم خونمونبای بای

پسندها (3)

نظرات (3)

حمیده
16 مرداد 93 15:23
سلام مریم جون وب قشنگی داری مانی جونو ببوسش
مامان مریم
پاسخ
سلام حمیده جون.مرسی عزیزم
مهربوون
19 مرداد 93 20:50
عزیزم همیشه به شادی
مامان مریم
پاسخ
مرسی مهربوون جان
مریم
3 مهر 93 14:56
سلام الهی همیشه خوشبخت باشین همه چی خوب بود غیر از قلیان به شما ها نمی یاد عزیز هم وطن
مامان مریم
پاسخ
سلام ممنونم مریم جان.من خودم از قلیون متنفرم