مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

من و مامانی و بابایی

اخبار 21ماهگی

یه مدتیه زیاد به من گیر میدی:صبح که از خواب پا میشی هی بهم میگی جیش یعنی مامان باید بری دستشویی و تا از جام بلند نشم و برم ولکنم نیستی,وقتی دارم رانندگی میکنم اگه با یه دست فرمونو بگیرم میگی بیب بیب یعنی با دو تا دستم فرمونو بگیرم,یه وقتا اگه ببینی با دستشو رو من گذاشته میدویی طرفشو بهش میگی اِ اِ یعنی دستتو از رو مامان بردار ,یا مثلا گیر میدی که مامان باید لباسمو بهم بپوشونه,مامان باید شیشمو بهم بده و ... وقتی ازت سوال میپرسیم به جای کلمه بله سرتو تکون میدی و میگی اوهوم.اسم هممونو تقریبا بلدی بگی به رایحه میگی راییه و هر بهت میگم بگو حامد میگی مغازه,البته هنوز اسم اوحد رو هم نمیگی.عکس منو که میبینی میگی مامانِ مانی و یه وقتا دور اتاق میدویی...
4 آذر 1393

هشتمین سالگرد ازدواج

شمع هشتمین سالگرد ازدواجمون توسط مانی نخودچیه مهربون فوت شد وقتی رفتم کیک بخرم گفتم بزار یه کیکی بخرم که مانی هم خوشحال بشه و تو هم تا کیک رو دیدی میخواستی ماشینای روشو برداری که بهت گفتم صبر کن چند تا عکس بگیریم بعدش بهت میدم و تو هم مثل یه بچه خوب به حرف مامان گوش دادی هرچند همه هوش و حواست به ماشینا بود.برای عکس انداختن هم که خیلی خوب بامون همکاری کردی و حتی وقتی میخواستیم با بابایی عکس دوتایی بگیریم تو هم سریع خودتو میرسوندی تا جا نمونی .امیدوارم همیشه سالم و خوشحال کنار هم بمونیم.                                          &nb...
26 آبان 1393

تولد رایحه و گلی جون(93)

رایحه 2 ساله شد و خانم زهرا هم که 6 ساله.خاله جون محبوبه دو بار تولد گرفت,یه شب با حضور خانواده پدری بچه ها و یه روز با حضور خانواده مادریشون که البته ما چون دوجانبه فامیل هستیم توی هر دو تاش حضور سبزی داشتیم.تولدتون مبارکــــــــــــــــــــــ گل گلیا                                ...
15 آبان 1393

اخبار 20ماهگی

حس مالکیتت به وسایل من و خودت زیاد شده و مخصوصا وقتی رایحه چیزی رو برمیداره میدویی دنبالش و میگی بده بده.می می رو هم کاملا فراموش کردی و اصلا سراغی ازش نمیگیری و معمولا یا با کارتون دیدن میخوابی یا تو ماشین و یا وول میخوری و میایی روی من میخوابی.از وقتی از شیر گرفتمت زیاد میگی نه و یه وقتا از صیح تا شب انقدر میگی که آمارش از دستم در میره البته تو خواب هم بیخبال نه گفتنت نمیشی و تا دو هفته بعد از ترک می می زیاد تو خواب حرف میزدی که الان خیلی کمتر شده.غذا خوردنت هم زیاد تعریفی نداره یه روزایی بهتر میخوری یه روزایی هم همش غذاتو تف میکنی.دو تا دندون آسیاب پایینت در اومده و تا الان 12تا دندون داری.تا توی خیابون ماشین ال نود میبینی میگی مامانه الب...
3 آبان 1393

20ماهگیت مبارک

مبارکت باشه گل پسری ولی دیگه خیلی عکس گرفتن ازت سخت شده با وجود اینکه خودت بهم میگی عسک ولی یه جا بند نمیشی تا من کارمو بکن  ...
3 آبان 1393

خداحافظ می می

آخرین باری که شیر خوردی صبح روز 6 مهر(در سن 19 ماه و 10 روزگیت)بود.به این امید این پروژه رو شروع کردم که غذا خوردنت بهتر بشه.سعی کردم یه دفعه این کارو شروع نکنم که یه وقت اذیت نشی و همینکه یه مدتیه صبحا میری خونه مامان جون باعث شد دیگه توی روز شیر نخوری(یا حداکثر یکی دو بار بخوری) ولی از اولش هم بیشتر وابستگیت به می می از شب تا صبح بود و دیگه اونو نمیشد کم کم کمش کنم.برای همین تصمیم گرفتم با بد مزه کردنش شروع کنم ولی چون دوست نداشتم اذیت بشی صبر زردرو از لیست حذف کردم.صبح وقتی رفتیم خونه مامان جون یه کم آبو زردچوبه قاطی کردم و مالیدم بهش و وقتی اومدی سراغم تا شیر بخوری بهت نشون دادم و گفتم ببین می می دیگه بدمزه شده میخوای بخوریش که میگفتی نه...
7 مهر 1393