مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

من و مامانی و بابایی

اخبار26ماهگی

یه مدتیه به خاطر شکستن پای مادرجون(مامانِ مامان جون حوری) و 2 بار عملی که داشت دیگه مامان جون حوری اکثر روزا خونه مادرجونه و مهدکودک تعطیله در نتیجه حتی پرسه زدن اطراف کامپیوتر برای من ممنوع شده.ما هم این چند وقت برای اینکه حوصلمون توی طول روز سر نره زیاد میرفتیم خونه مادر جون و تو هم نهایت استفاده رو از حیاطشون میکردی(انشاا...مادر جون مهربونمون هر چی زودتر حالش خوب خوب بشه). این تعطیلات نوروز هم که کلا سیستم خواب مانی کوچیکو به هم زد وشبا ساعت 1 هم نمیخواست بخوابه و هی میگفت نخوابیم نخوابیم و بابا یه شب یه پتو جلوی پنجره اتاق زد تا صبح نور نیاد تا شاید بیشتر بخوابی و در کمال تعجب اون چند روزی که اتاق تاریک بود صبحا تا 10 و11 میخو...
2 ارديبهشت 1394

اخبار25ماهگی

از هر چی که دم دستت باشه برا غذا درست کردن استفاده میکنی حتی قرصای من گوریل انگوری همش دوست داری پشت در و زیر میز و اینور اونور قایم بشی از دیدن مرغ و خروسای خونه مادر ذوق کردی از معدود لحظات آرامش و بدون گیس و گیس کشی گوشه ای از سخنان گوهربار مانی خان: روشن آبی بکن(لامپ روشن کن) بوس دست مامان نکن(خطاب به بابا حامد که دست مامانو بوس نکن ) میخوام نه(نمیخوام) بخون نه(نخون) آقمبه(قابلمه) بیریم(بریم) ...
1 ارديبهشت 1394

جشن تولد دوسالگی

امسال جشن تولدت مفصل تر بود و 3روز بعد از تولد اصلیت جشنو گرفتیم .شب اول مامان جونا و باباجونا و دایی و خاله و عمه و عمو بودن و شب دوم دوستامون.اول جشن تولدو تو خونه برگزار کردیم و بعدش برای شام رفتیم بیرون.کیک هم که مثل پارسال اون چیزی که میخواستم نشد ولی به غیر اون همه چی خوب بود مخصوصا مانی نخودچی . خسته شدی رفتی رو تخت خوابیدی میگی لا لا حالا نوبت کادوهاس(دست همه درد نکنه ) مامان جون حوری خاله جون محبوبه و دایی جون مهدی عمه فاطمه عمو رضا مامان جون عصمت و عمه فرزانه هم نقدی حساب کردن اینم از کادوی مامان مریم و بابا حامد به شیرین ترین پسر دنیا ...
24 بهمن 1393

اخبار24ماهگی

دقیقا شدی مثل یه ظوطی هر چی میشنوی تکرار میکنی.دیگه تو هم تصمیم گرفتی از خجالت رایحه دربیایی و یه وقتا همین جوری الکی از کنارش که رد میشی با هر چی که دستت باشه میزنی تو سرش و اونم بلند میشه دنبالت میکنه تو هم از ترس گریه و فرار میکنی .یه مدت هر روز صبح تا از خواب بلند میشدی میگفتی جیش دارم من هم که کله سحر داغون و خوابالو(معلوم هم نبود که راست میگی یا سرکاریه) بهت پیشنهاد بیشرمانه جیش در پوشک میدادم و تو هم هی میگفتی مامان بابا جیش دارم تا اینکه دیگه خودت بیخیال این قضیه شدی. ...
24 بهمن 1393

24ماهگیت مبارک

چرخ چرخ عباسی    چه کفش و چه لباسی!    چه خونه ی قشنگی    به به چه عطر یاسی چه جشنی و چراغی    چه کیکی و چه شمعی    بیاین همه بگیریم    یه عکس دسته جمعی برای تو آوردم    هدیه,گل و عروسک    صد ساله شی ایشالا    تولدت مبارک قربون پسرک مهربون و بانمکم بشم که 2 ساله شده ...
24 بهمن 1393