مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

من و مامانی و بابایی

ششمین مسافرت(اولین مسافرت هوایی)

1392/10/24 15:35
نویسنده : مامان مریم
266 بازدید
اشتراک گذاری

وایییییییییییییییییی کلی وقت گذاشتم همه چیزو نوشتم ولی پرید¸حالا مجبورم خلاصه بنویسم:این اولین سفر هواییت بود که رفتیم کیش(7 دی 92).چه رفتنه و چه برگشتنه موقع بلند شدن و نشستن هواپیما حاضر نمی شدی که می می یا پستونک یا شیشه بخوریو گریه کردی‚موقع رفت دیگه وقتی خیالت راحت شد که هواپیما بلند شده می می خوردی و توی اون همه سر و صدا خوابیدی ولی موقع برگشت بعد از کلی شیطونی و گریه دیگه آخرای پرواز خوابت برد.عمو امین دوست و مربی غواصی بابایی اومد فرودگاه کیش دنبالمون و بردمون هتل(داریوش).کلا اون چند روز شده بود راننده شخصیمون و هر جا میخواستیم بریم می بردمون.همون شب اول رفتیم برات یه کالسکه عصایی خریدیم آخه چون کالسکه ات سنگین بود نبردیمش‚هر چی سعی کردیم کاری کنیم که تو کالسکه و بیرون از هتل بخوابی موفق نشدیم.تا 4 ساعت هم میشد که بیدار می موندی و دور چشمات قرمز میشد ولی نمی خوابیدی و بالاخره ما رو از رو بردی و بیخیال تغییر روش خوابت شدیمچشمک و سعی کردیم برناممون رو با خوابت تنظیم کنیم به اینصورت که تا از خواب بیدار می شدی می رفتیم بیرون و دوباره تا خوابت میگرفت برمی گشیم هتل.برای همین برنامه هایی که زمانشون طولانی بود رو نمیتونستیم استفاده کنیم مثل پارک دلفینا‚سافاری و...ولی بجاش برنامه های خاص خودمونو داشتیم: عمو امین بردمون دور تا دور جزیره و کشتی یونانی و کلوپ غواصی خودش و...رو نشونمون داد.یه شب هم رفتیم رستوران شاندیز صفدری که موسیقی زنده داشت و کلی توسط بابایی رقصونده شدیanimated smileys dancing 2 ولی زودتر از اونجا برگشتیم که گل پسرمون اذیت نشه و راحت بخوابه.بقیه وقتمون هم توی فضای سر سبز هتل گذروندیم(موتور سواری‚پیاده روی‚ماساژ مخصوص مامان مریم با کمر داغـــــــــــــــــــــــونش‚عکاسی).راستی صبح روز اول وقتی رفتیم صبحونه بخوریم(که اصلا نخوردیم) دستت به تیزی یه میز خیلی بدجور برید و لباسات و دست بابایی خونی شد و کلی اشک ریختی‚منم خیلی به خاطرت غصه خوردم ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ آخه خیلی درد کشیدی‚حالا هر چی برات چسب می زدیم چون انگشتت می سوخت توی دهنت می کردی و چسبشو می کندی.توی این سفر همه حواست به بچه ها بود و با دیدنشون کلی ذوق میکردی و بابا حامد میگفت که دیگه وقتشه ‚مانی دلش خواهر میخوادنیشخند(به همین خیال باشید ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ).هر وقت میرفتیم پاساژ دوست داشتی بری روی صندلیهای فلزی وسط راهروهاش وایسی و وقتی میخواستیم بغلت کنیم و بریم گریه ات می گرفتگریه.هر جا می رفتیم همه فکر می کردن شما دختری و می گفتن چه دختر خنده رویی‚چه دختر نازی و ...البته بعضیا به خاطر جوراب شلواری که می پوشیدی اینو می گفتن.توی این سفر آروم و قرار نداشتی و همش میخواستی بغل باشی آخه به خاطر دندونات خیلی داری اذیت میشی قربونت برم ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ.این سفر هم با همه فراز و نشیباش خیلی خاطره انگیز و لذتبخش بود.(ولی مانی کوچولو خووووووووووووووووووووب خودتو نشون دادیو فعلا باید فکر سفر به تایلند اونم با 7 ساعت پرواز رو از سرمون بیرون کنیم).کیش2کیش3کیش4کیش4کیش6کیش7کیش8کیش9کیش10کیش11کیش12کیش13کیش14کیش15.5               بابا حامد در حال غذا دادن به مانی کوچولو کف فرودگاهقهقههکیش1کیش17کیش18کیش16کیش23              اینم دستت که اوخ شدناراحتکیش19           بابایی منتظر بود تا شما بخوابی و سریع بهت ملحق میشدنیشخندکیش20کیش21کیش22کیش15              اینم عمو امین(ممنونیم ازت)  کیش24          عاشق فواره های آب شده بودیکیش25کیش26            بابای هنرمندتشویقکیش27کیش28کیش29

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

دوستدار مانی
25 دی 92 12:48
همیشه به مسافرت گل پسر
آزاده
28 دی 92 8:44
سلام مامان مريم عزيز.منم فردا عازم.كيشم.واسه غذا چيكار كردي؟ سوپ چه جوري پختي؟
مامان مریم
پاسخ
سلام آزاده جون.من از خونه سوپ پختم و گذاشتم یخ زد و بردم.
نازی
3 بهمن 92 1:46
سلام مریم جون وب قشنگی دارین.با اجازت لینکت کردم. اگر دوست داشتی لینکم کن تا بیشتر باهم اشنا بشیم
مامان مریم
پاسخ
سلام نازی جون.مرسی.حتما عزیزم
nira
15 اسفند 92 15:48
چه عکسای قشنگی، بوس واسه مانی بانمک جالبه که مانی جون 20 روز از سوشیانس کوچیکتره و ما هم درست 20 روز قبل از شما کیش بودیم ، امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه رمزو خصوصی می ذارم
مامان مریم
پاسخ
مرسی خاله نیرا.چه جالب.ممنونم عزیزم